Jump to content

Wp/lki/باباطاهر

From Wikimedia Incubator
< Wp | lki
Wp > lki > باباطاهر

قدوه العرفا و زبده الحکما باباطاهر لک همدانی از عرفای قرن پنجم ه.ق بوده است.بنا بر نامه ی سرانجام ،بابا طاهر ابزرگان و اعاظم اهل حق و یکی از یاران خاص شاه خوشین بوده است.در کتاب راحه الصدور قطب راوندی از دیدار بابا طاهر و طغرل بیگ سلجوقی داستانی آورده است.گویند وی دلباخته ی یکی دیگر از عرفای لک یعنی فاطمه خانم ملقب به فاطمه لره شده بود و این بانو پاک سرشت در خانقاه باباطاهر در همدان کنج عزلت گزیده بود و هنگام دیدار شاخوشین از همدان و خانقاه بابا طاهر قصد رفتن از همدان می کند که بابا در اندیشه خواستگاری وی می افتد در این دم شاخوشین اندیشه ی درونی وی را در می یابد و به او می گوید که پیوند زناشویی اشان در روز پسین بسان لیلی و مجنون رخ خواهد داد. بابا طاهر هنگام پیشوازی شاخوشین این دو بیتی را می خواند:

هرکس شاهش تویی ،حالش همینه/سرینش خشت و بالینش زمینه
جرمم اینست که تونه دوست دارم/هر کس دوستش تویی،حالش چنینه

زنی نویسه(ژیان نویسه

[edit | edit source]

بابا طاهر معروف به «عریان» عارف و شاعر ایرانی قرن 5 هجری قمری. در مورد سال تولد و وفات، نحوه معاش و علم و دانش و معرفت و مسلک عارفانه او از منابع قدیم هیچ اطلاع روشن و دقیقی بدست نیامده تا جائی که بعضی ها او را شخصیت مرموز می خوانند. نام پدر او مشخصا معلوم نیست ولی صاحب «لذریعه» او را "فریدون" گفته است. این شاعر صوفی منش اهل همدان در ایران است، در همانجا زندگی می کرد و در همانجا فوت کرد. قدیمی ترین مأخذی که در تاریخ است، ملاقات و گفتگوی طغرل سلجوقی و بابا طاهر است که این پادشاه لشگر خود را در مقابل و ملاقات او، متوقف کرد و بوسه بر دستان او زد و توصیه اش را اجابت کرد و سخن عتاب آلود او را برتافت.

القاب باباطاهر

لفظ بابا در تمام منابع قدیم و متاخر، به عنوان پیشنام او، آورده شده است. این لقب حتما به خاطر تفحیم و تنظیم است، زیرا بابا معادل پیر، شیخ و مرشد می باشد و این لقب معمولا به پیران کامل و مرشدان اطلاق می شد. خودش در 3 غزل که به وزن دو بیتی است طاهر گفته و در یک غزل "بابا طاهر" تخلص کرده است. ولی لقب "عریان" در هیچیک از منابع قدیم و حداقل تا اواسط قرن نهم همراه نام او نیست. به احتمال بسیار، این صفت "عریان" بیانگر دوری او از علائق دنیوی است. اگر چه گاهی این فکر پیش آمده که او سر و پا برهنه بوده و یا در معابر عمومی برهنه شده است. در برخی مأخذ هم از او با صفت شیفته گونه، دیوانه، دیوانه فرزانه، یاد شده است. ولی در حافظه بیشتر ایرانیها، باباطاهر همدانی، او را می دانند.

باباطاهر و اهل حق

پیروان آیین یارسان= اهل حق، باباطاهر را از بزرگان خودشان می دانند و او را از یاران هم عقیده و همراز "شاه خوشین لک" که از بزرگان "اهل حق" بوده می گویند، البته منابعی هم درباره ارتباط او با "شاه خوشین" هست.

اشعار باباطاهر

بیشتر شهرت او به خاطر دو بیتی های عوام فهم و خواص پسند اوست. اطلاق دوبیتی (و ترانه) به این نوع شعر، در قرن اخیر بیشتر رایج شده است و ایرانی ها مخصوصا در نواحی مرکزی و غرب کشور، همیشه به این نوع شعر ساده، بیشتر گرایش داشتند. بعضی ها گویش اشعار او را محلی می دانند. مضامین اشعار او را با عناصر طبیعت، کوه و صحرا و گل و گیاه، عواطف لطیف و احساسات رقیق، غم غربت و درد دلتنگی، درویشی و قلندری و ملامتی، اندوه بی سامانی و حسرت وصال، شکوه از ناپایداری ها و بی وفایی ها، اعتراف به گناه و پوزش از خدا، مویه هایی حاصل هجران، شور و جذبه های عشق افلاطونی و ... تشکیل می دهند.

آثار

علاوه بر دوبیتی های او، رساله ای عرفانی مشتمل بر اشارات یا کلمات قصار به زبان عربی به باباطاهر منسوب است که با اختلاف بین بیست و سه یا پنجاه باب، تدوین شده است. این رساله همیشه مورد توجه صوفیه بوده است و بر آن کلمات، شروحی نوشته شد. شرحی دیگر با عنوان "الفتوحات الربانیه فی فرج الاشارات الهمدانیه"، دو شرح دیگر از کلمات او به وسیله سلطان علیشاه، تالیف شده است. یکی به زبان فارسی و دیگری به زبان عربی با عنوان های «توضیح» و «ایضاح». با مطالعه کلمات قصار او، معلوم می شود که او نه اینکه فردی عامی نبوده بلکه دانشمندی است که در باب مسائلی چون علم و معرفت، عقل و نفس، دنیا و عقبی، اشاره و وجد و سماع، مشاهده و مراقبه، زهد و توکل و رضا، سکر و محبت، فقر و فنا، و ...، در واقع از جزئی ترین اصول فقه و شریعت تا پیچیده ترین مسائل فلسفه، عرفان و تصوف، احاطه کامل داشته و در واقع پس از طی مراحل علم به گفته برتلس بعد به جرگه تصوف در آمده است و عارف کامل و مرشد زمان خودش بوده است.

آرامگاه باباطاهر

آرامگاهش بر فراز تپه ای در شمال غربی همدان، مقابل قله الوند و از سوی دیگر مقابل بقعه امام زاده حارث (هادی) بن علی علیه السلام ساخته شده است. آرامگاه قدیمی اش به صورت برج آجری 6 ضلعی ساخته شد که در اوایل قرن 14 شمسی در معرض خرابی بود که سال 1317 شمسی تجدید بنا شد ولی ناتمام ماند. بار دیگر در سال 1329 - 1331، بازسازی شد و در سالهای 1346 - 1349 ش، کامل شد. در جوار آرامگاه او، مقبره مشاهیر بزرگ همدان، قرار دارد.

==برخی دوبیتی ها ==
بشم (بچم) بالوند (کوه الوند) دامان،مو نشانم
                                                 دامن   اژ  هر دو  گیتی ها وشانم
نشانم    تویله   (نهال)و  مویه م     به زاری
                                               بی که بلبل هه نی وا  ول  نشانم
                        ***************************

به دامنه ی کوه الوند بروم و نهال مو(درخت انگور) بنشانم و دامن از هر دو جهان برکشم نهال را می نشانم و مویه و زاری می کنم باشد که بلبل را در کنار گل نشانم

مه آن اسپیده بازم همدانی
                                       به تنهایی که رم  نه چیروانی
همه به من وه دی ره ن چرخ و شاهین
                                      به  نام  من  که رن  نچیروانی

من آن باز سپید همدانی ام که به تنهایی به شکار و نخچیر مشغولم همه چرخ و شاهین را از من دارند و با نام من شکار می کنند

پنج روژی هنی خرم کویان بی
                                  زمین خندان برمان آسمان بی
پنج روژی هنی ها زید وسامان
                                نه ژینان نوم ونه ژانان نشان بی

پنج روزی اکنون جهان خرم است ،زمین خندان و جلوی ما آسمان است پنج روز دیگر در این میهن و سامان ،نه از اینان نام و نه از آنان نشان است

یا گه اژ مهرتم دم می زد ای یار
                                خویش و بیگانگان سنگم زد ای یار
جرمم اینه(یه یه)که اژ ته دوست دارم
                               نه خوینم کرد و نه م راهی زد ای یار
مه آن پیرم که خوانندم قلندر
                                 نه خانم بی نه  مانم بی نه لنگر
رو همه رو(روژاروژ) ورایم گرد گیتی
                               شو درآیه واو سنگی نهم سر
یا گه م در، دی هه نی دریا نبود یار
                                      یاگم خور(هور) دیئ ،گهان پیدا نبود یار
مه اژ آن رو به دامن ته زد دست
                                  وه گردونت پر و پایی نبود یار

درآن جا که من دره البیضا را دیدم هنوز دریا نبود ای یار ،جایی که من خورشید را دیدم ،هنوز جهان پیدا نبود یار ،من از آن روز که دست به دامان تو شدم ، در گردونت پروپا و نشانی نبود

الف کژ کاف و نونش سر به بر کرد
                                   همه ش هامان کویان او لاجور کرد
آنکس اد  آفری  گردون    گردان
                                آنس  اد   ساته    من  انداجه ار کرد

هنگامی که این جهان آفریده شد ،خداوند همه ی جهان را به رنگ لاجوردی درآورد و آن کس که گردون گردان را به وجود آورد ،مرا هم اندازه گر کرد

یا از این بند در ازناوه(مکانی در همدان) کتیم
                                                خونم اد خورد و در خوناوه کتیم
یا      درین      شومه    گیتی ام        نیایا
                                              اژ خو بی باره در وره لاوه کتیم(اره لاوه)

آرزو دارم که به ازناوه بیفتم ،زیرا خون دل می خورم در خونابه افتاده ام(بخاطر معشوق)تا در این گیتی شوم جایی برایم نباشد و از خود به یکباره به آن سو بیفتم

بنچةک

[edit | edit source]

http://babataherlak.blogfa.com